دارم گفتگوی طولانی سایت میدان @meidaan با آصف بیات رو میخونم:
باید به بدیل بیاندیشیم و آن را ممکن کنیم
https://meidaan.com/archive/66529
شاید بخشهایی از چیزی رو که میخونم کمکم این زیر نوشتم.
در کارهای اولیهام یعنی نوشتن در مورد فرودستان شهری و ناجنبشها و از این دست برای من مهم بوده است که بدانم این افراد با آن وضعیتهایی که دارند چه کار میکنند و چه کار میتوانند بکنند. و سعی کردم نشان بدهم که کارهای مهمی میتوانند بکنند؛ مثلا در زندگی روزمره قدرت را به چالش بکشند و یا زندگیشان را بهتر کنند. توضیح هم دادهام در مصاحبههای اخیر که ضرورتا این افراد «انقلابی»، به مفهوم خواهان دگرگونی کامل جامعه و دولت، نیستند. همچنین ادعایی هم ندارند.
خودشان ضرورتا قبل از انقلاب تفکر انقلابی نداشتند که یک چشماندازی داشته باشند که چنین نظمی را میخواهیم. اما در زندگی روزمره و با آنچه که میخواهند، و در عمل حاکمیت را به چالش میکشند. و بعد از انقلاب [...] در عمل نشان دادهاند که تغییراتی رادیکال میخواستهاند که جنبشهای اشغال و خودگردانی به وجود آوردهاند. پس اگر ما انقلاب را در آن حیطهها، یعنی تغییر در مجموعهای از دامنههای مختلف در جامعه و از پایینش ببینیم، به گونهای میشود گفت که این افراد هم در انقلابی کردن جامعه مشارکت کردهاند.
و اما درباره دوگانه «اصلاح» و «انقلاب» [...] اگر چه در سطح نظری این مفاهیم کاربرد دارند و میتوانند در توضیح وضعیتهای واقعی مفید باشند، ولی در عمل و در واقعیت سیاسی و اجتماعی رابطه تنگاتنگی بین این دو وجود دارد. و ضرورتاً یکی از آنها دیگری را مغشوش و یا منتفی نمیکند. مثالهای بارز این رابطه به نظر من همین انقلابهای بهار عربی -بخصوص در تونس، مصر و یا یمن- هستند. به طوری که به نظر من آنچه اتفاق افتاد جمعی از اصلاح و انقلاب بود. به همین دلیل من تعبیر refo-lution را درباره آنها به کار بردهام.