بالاخره دیشب بعد از چند هفته خرده کاری آخر هفتهها، آخرین دریلکاریهاش رو هم کردم و همهٔ ۳۴ تا پیچی رو که باید به دیوار میزدم، وصل کردم. الان شروع کردم به گذاشتن قفسهها و سبدها، بلکه انباری کوچیکمون کمی مرتب بشه. با تشکر از سوئد برای طراحی قضیه و خم کردن ورقهای حلبی 😁
امروز برای ناهار، به جای دو پیمانه، داریم سه پیمانه برنج میپزیم. باقالیها هم از دیشب دارن خیس میخورن. کره و گردو هم آماده است. میریم که بللللله.... 😋😁
برای اولین بار، امتحانی، با ماشین (کرایهای) رفتم سر کار. زودتر رسیدم بله، ولی استرس توی اتوبان اصلاً دلپذیر نبود راستش! مسیرم هم خیلی کمکی نمیکرد چون باید تو سه تا اتوبان مختلف میرفتم تا میرسیدم شرکت. شاید چند بار که برم و مسیر برام عادی بشه بهتر بشم. تا حالا که ولی دوستش نداشتم.
کاپشن زمستونام رو فکر کنم هفت یا هشت ساله که دارم میپوشم. آستر داخلیاش به طور نامنظمی رنگش رفته که حالا اون خیلی مهم نیست، ولی چند وقته که از بیرون هم کمی آویزون و بیحال به نظر میرسه. تازگیها هم لبههای کنار زیپش نخ پس میدن. چسبهایی که روی زیپ داره هم از بس روشون کُرک جمع شده یا بافتشون کمجون شده که دیگه درست بسته نمیشن 🙄
کاپشن خیلی خیلی خوبی بود و هنوز هم دوستش دارم، ولی فکر کنم به زمستون سال دیگه نرسه.
تبلیغ روزنامهٔ آلمانی «زود دویچه تسایتونگ» روی دیوارهای متروی مونیخ، امروز:
آیا دموکراسی میتواند از روزنامهنگاری چشم بپوشد؟
نه، دموکراسی به گزارشهای بیطرفانه و روزنامهنگاری تحقیقی نیاز دارد. هر روز.
من #روزانه باید یه خط مترو و یه خط #قطار بگیرم تا برسم سر کار. متروی امروزم وسط راه خراب شد و تو یکی از ایستگاهها گیر کرد.
من هم امروز یه دورهٔ آموزشی از طرف شرکت دارم که فکر کنم خیلی هم گرون باشه (البته من که پولش رو ندادم ولی وقتی پولش زیاده حساسیت مدیریت برای این که سر وقت حاضر باشم بالاست!) و شدیداً نگران بودم که سر وقت بهش نرسم. و با تأخیری که مترو داشت، مطمئن بودم که نمیرسم.
برای همکارمون که تازه بچهاش به دنیا اومده و از مرخصی بعدش برگشته کارت تبریک گرفتیم و همه روش امضا کردیم و یه پاکت پول هم جمع کردیم. تو جلسهٔ روتین هفتگی تیممون، مسئول جلسه پیش از شروع بحث کاری، پاکت و کارت رو به این همکارمون داد. همکارمون کلی خوشحال شد و از همه تشکر کرد. میگفت خانمم میگه احتمالاً چون این بچهٔ پنجم ماست، دیگه بعیده همکارها بخوان بازم کارت تبریک و پول جمع کنن 😆
#روزانه #کار
تا این که دیدم یکی از همکارها همون لحظه ایمیل زد و گفت که دارن سختافزار فلان نمونهٔ اولیهٔ محصولمون رو ارتقا میدن و تو (یعنی من) چه وقتی میتونی نرمافزار امبدد مربوط به اون تیکه رو بهروز کنی. احتمالاً منظورش یک وقتی در هفتهٔ آینده بود. ولی من (احتمالاً به امید رهایی از پوچی) بهش گفتم بعد از ناهار پای دستگاه میبینمت! با این که هنوز کدی نداشتم!
و این شد که تا ناهار (و کمی بعد از ناهار) کد مربوطه رو نوشتم و رفتم پای دستگاه و با هم همه چیز رو چک کردیم و کار کرد و زندگی زیبا شد.
امروز آخرین روز کاری سال ۲۰۱۹ بود. با همکارهای بخش خودمون یکی از اتاقهای مخصوص جلسه رو «مناسبسازی» کردیم و بساط عیش و نوش و گریل رومیزی (راکلت) راه انداختیم. قبل از خوردن، رئیسمون با تعداد آزاردهندهای اسلاید جلوی بیست سی نفر آدم گشنهای که به غذاها خیره شده بودند، کارها و موفقیتهامون در طول سال گذشته رو مرور کرد. من هم پیش از رفتن صفحهٔ هکرنیوز رو توی کامپیوتر شرکت باز گذاشتم و ول کردم که وقتی بعد از دوسه هفته برمیگردم، یادم بمونه که در سال ۲۰۱۹ دنیا چه شکلی بود!
#روزانه #کریسمس
همین الان آقایی که کنارم تو #قطار نشسته، از مأمور کنترل بلیط (که بلیط ایشون رو گذاشت توی دستگاه و چک کرد) خواست که سیاست محرمانگی (privacy policy) و شرایط دقیق کار با دادههای کارتش رو (terms of use) بهش بگه.
مأمور بلیط قطار هم خیلی دقیق بهش توضیح داد که چه اتفاقی با دادههای ایشون میافته، و من تو هوا تصور کردم که یک چک باکس ظاهر شد و آقای مسافر روی علامت «میپذیرم» (I agree) کلیک کرد و همه چی به خیر و خوشی گذشت.
به همین سوی چراغ قسم که الان این اتفاق افتاد.
آدم، فیزیکپیشهٔ سابق، دوستدار آزادی نرمافزار، برنامهنویس، همیشه امیدوار