اولین تصویر از ابرسیاهچاله کهکشان راه شیری!
https://www.psi.ir/nf/3652/اولین_تصویر_از_ابرسیاهچاله_کهکشان_راه_شیری!
تا این که امروز #CastPod دیدم و بهانه جور شد:
https://blog.castopod.org/castopod-v1-beta/
نرمافزاری برای انتشار پادکست، سازگار با #اکتیویتیپاب.
من خیلی وقته نگران پادکستها هستم. نگران این که پادکستهای بیشتر و بیشتری خودشون رو فقط روی سرویسهای انحصاری منتشر میکنن. تازگیها میخواستم پادکستی رو پی بگیرم، ولی هر چه قدر گشتم، هیچ خوراک RSS-ای براش نیافتم (و طبیعتاً الان یاد نیست کدوم #پادکست بود، چون نتونستم با AntennaPod پیاش بگیرم). همهاش میخواستم جایی بنویسم و از پادکستسازها بخواهم که خوراک #RSS رو فراموش نکنند تا پادکستها در تلهٔ سرویسها و پلتفرمهای انحصاری نیفتن و بشه اونها رو با #نرمافزار_آزاد هم پی گرفت.
از این به بعد تو خونه که عطسه میکنم، یک فسقل خوشگلی با صدای نازکش میگه «گزوندهایت!» (Gesundheit).
بله، #فسقل_مربوطه هی داره مرزها رو جابهجا میکنه! از سرعت یادگیریاش مخ آدم سوت میکشه! 😀
صبح ساعت ۵ از کمردرد بیدار شدم. بگذریم از این که بیست دقیقه طول کشید تا بتونم عمودی بشم، یه جوری که از درد جیغم درنیاد و بچه بیدار نشه، ولی الان نشستم رو مبل، قهوه به دست و کیسهٔ آب گرم به کمر، دارم به گزارشها و شکایتهای کاربران #پرسادون رسیدگی میکنم.
امروز کدی رو که نوشته بودم دورش چفیه گذاشتم، گلاب و عطر مشهد زدم بهش، سه بار از زیر قرآن ردش کردم، کپیاش کردم روی دو تا حافظهٔ یواسبی، گذاشتم روی میز، که همکارم وقتی من نیستم روی دستگاه (محصول آیندهٔ شرکت) نصبشون کنه و ببینه کار میکنن یا نه. پسفردا باید فیچرهای تازه رو تحویل واحد بغلی بدیم.
الان تازه میفهمم مادر شهید بودن چه حسی داره. لعنتی ویپیان شرکت هم الان وصل نمیشه که ببینم چند تا خمپاره به همکارم اصابت کرده 🤦♂
#کار #کدهای_پر_از_باگ_از_ویژگیهای_بارز_آن_حضرت_بود
نیوپایپ بهروز شد و آخرین کرمریزیهای یوتیوب رو هم یاد گرفته و دوباره میتونه معمولی ویدیوهای یوتیوب رو (از جمله در پسزمینه) پخش کنه و باربگیره.
روز هومآفیس بود امروز مثلاً. به خاطر نوبت دکتری که خیلی نزدیک شرکته اومدم تو شهر. کارم که تموم شد گفتم برم یک ساعت آخر روز رو از شرکت با صندلی راحتتر و نمایشگر بزرگ کار کنم.
یه جوری با سؤالهای فنی همکارها و درخواستهای باگفیکس پای دستگاه پاگیر شدم که انگار همهشون از یک ماه پیش خبر داشتن که من امروز یک ساعت این جام و فقط خودم نمیدونستم 😂
شاهد عینی (۲۸۳): ماجرای اختراع اینترنت
https://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-61172401
خواستههای امروز من:
- تب فسقل مربوطه کامل قطع شده باشه که بتونه بره «مهدونک» (بله، ما به نظر بچه دربارهٔ انتخاب واژهها احترام میگذاریم ؛)
- کدهایی که دیروز هول هول نوشتم رو بتونم رو دستگاه تست کنم، و کار کنه!!!
- یه وقتی گیر بیارم که بتونم لپتاپ شخصیام رو تعمیر کنم (که این تقریباً محاله)
- یه وقتی گیر بیارم که بتونم سایت الگوهای فارسی لیبرهآفیس رو git push کنم به مخزن عمومیاش، از روی لپتاپم، حتی بی این که یونیتیاش بالا بیاد، از همون tty2
ساعت ۳ شب وسط یکی از اپیزودهای بیدارشدن و جیغزدنهای فسقل مربوطه که فقط مامانش رو میخواست (با این مامانش سه شبه که نتونسته بخوابه)، مامان مربوطه بهم گفت که با گوشیاش پیغام بدم و قرار مهم امروز صبحش رو لغو کنم (جریمهٔ لغو قرار: ۱۰۰ یوروی ناقابل).
پیغام دادم. حالا مامان مربوطه خوابیده، ولی دقایقی پیش نوتیفیکیشنی تو گوشیاش دیدم که یارو به پیغام لغو جواب داده و گفته: «ما اصلاً برای امروز قراری نگذاشته بودیم!»
یه حس «ای وای ولی آخ جون» عجیبی شده!
در راستای حرفی که دیروز داشتیم میزدیم (که توییتر به خاطر کاربرهای زیادش، لابد چون متمرکزه، برای گسترش کسبوکار خوبه)، من این توییت و پاسخ پروژهٔ ماستودون بهش رو خیلی پسندیدم:
https://mobile.twitter.com/joinmastodon/status/1514602200898568193
آدم، فیزیکپیشهٔ سابق، دوستدار آزادی نرمافزار، برنامهنویس، همیشه امیدوار